طعن کردن

لغت نامه دهخدا

طعن کردن. [ طَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) عیب کردن. سرزنش کردن. ملامت کردن. جرح. ( منتهی الارب ) ( ترجمان القرآن ). اغتماز. اغماز. لدغ. تلداغ. کرظ. ( منتهی الارب ). و رجوع به مجموعه مترادفات ص 236 شود: سلطان محمود گفت: مذهب راست ازآن ِ امام ابوحنیفه... تبانیان دارند و شاگردان ایشان چنانکه در ایشان هیچ طعن نتوان کرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 205 ).
گر ترا طعنی کنند زیشان مگیر از بهرآنک
مردم بیمار باشد یافه گوی و هرزه لا.سنائی.طعنم مکن که چیست به خاکستر الفتت
این مستمند سوخته بیمار آتش است.درویش واله هروی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) عیب کردن سرزنش کردن ملامت کردن.

جمله سازی با طعن کردن

گه تنیدت بر ارسطالیس، گاه بر فلاطون طعن کردن بی‌گناه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال ارمنی فال ارمنی فال انگلیسی فال انگلیسی فال احساس فال احساس