سپاه زنگ

لغت نامه دهخدا

سپاه زنگ. [ س ِ هَِ زَ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از مو بود که گرد صورت برآید. ریش:
بگرد عارض آن ماهروی چاه زنخ
سپاه زنگ درآمد بسان مور و ملخ.سوزنی.

فرهنگ فارسی

کنایه از مو بود که گرد صورت بر آید

جمله سازی با سپاه زنگ

دمیده گرد عذار تو خط بدان ماند که شاه روم اسیر سپاه زنگ شده
چو شاه چین به زخم خنجر تیز فکنده در سپاه زنگ خونریز
به چین چون رومیان آیینه بستند سپاه زنگ را بر هم شکستند
چو شد بر تخت شاهی خسرو روم سپاه زنگ شد ز اطراف معدوم
از برف کوهسار شده پر سپاه روم وز زاغ مرغزار شده پر سپاه زنگ
دم صبحی که خیل روم سر کرد سپاه زنگ را زیر و زبر کرد