سندلی

لغت نامه دهخدا

سندلی. [ س َ دَ ] ( اِ ) کرسی را گویند که کفش و پای افزاربر بالای آن گذارند. ( برهان ) ( آنندراج ):
لوح سجاده و مسواک قلم میزر عرش
سندلی کرسی و فرشست فراش از آثار.نظام قاری ( دیوان البسه ص 11 ).متکا در گله با سندلی این معنی گفت
که تویی بقچه کش و تکیه بمن دارد یار
سندلی داد جوابش که تویی آلت طیش
سندلی و قتلی چند نهی شرمی دار.نظام قاری ( دیوان البسه ص 13 ).و رجوع به صندلی شود.
|| کرسی کوچک بوده است که در قدیم کفش دار کفش سطان رابرداشته و بر سر آن کرسی میگذاشته است، لهذا آنرا سندلی گویند. ( از آنندراج ). صندلی. ( از انجمن آرای ناصری ). || پارچه ابریشمی. ( دزی ج 1 ص 693 ). || ( ص ) بی عقل. ابله. احمق. ( از آنندراج ). احمق. ابله. ( انجمن آرا ):
کار شیراز و اهل منصبشان
از من ای بی خبر چه می پرسی ؟
لیوگیشان رسیده ست بعرش
سندلیشان گذشته از کرسی.رفیعالدین شیرازی ( از انجمن آرا ).
سندلی. [ س َ دَ ] ( اِخ ) سندل. شهری به هند:
بمردی جهان را گرفته بدست
ورا سندلی بود جای نشست.فردوسی.همی خواست فرزانه گو که گو
بود شاه و در سندلی پیشرو.فردوسی.
سندلی. [ ] ( اِخ ) تیره ای از طایفه کیومرسی ایل چهارلنگ بختیاری. ( جغرافیای سیاسی کیهان ص 76 ).

فرهنگ فارسی

صندلی، چهارپایه پشتی دارکه روی آن مینشینند
صندلی
تیره از طایفه کیومرسی ایل چهار بنگ بختیاری.

جمله سازی با سندلی

بروکس جانشین جان اِن سندلین، یکی از دموکرات‌های شهر مندن مقر پریش وبستر، شد. سندلی در عوض تلاش برای انتخاب مجدد، در انتخابات مقدماتی سال ۱۹۳۶ دموکرات‌ها در برابر آلن الندر برای کرسی خالی در مجلس سنای ایالات متحده به رقابت پرداخت و شکست خورد. بروکس که به عنوان «لانک-آلن» وارد رقابت‌های انتخاباتی شده بود، ویلبرن وی. لون، رقیب دورن حزبی را شکست داد.
همه سندلی زار و گریان شدند ز درد دل مای بریان شدند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
ددی یعنی چه؟
ددی یعنی چه؟
صعود یعنی چه؟
صعود یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز