سروار

لغت نامه دهخدا

سروار. [ س َرْ ] ( اِ مرکب ) سربار. ( رشیدی ) ( آنندراج ). رجوع به سربار شود.

جمله سازی با سروار

پای سروار نتوان زیست سز است دست در دست بت سیمتن است
سروار چه زند لاف شگرفی لیکن چون بید بلرزد چو به قد تو رسد
عارضش بین بر سر سروار ندیدی گلستانی بر فراز سرو سیمین
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
احتساب
احتساب
تزویر
تزویر
اسرع وقت
اسرع وقت
چسی
چسی