زناف

لغت نامه دهخدا

زناف. [ ] ( اِمرکب ) شاید از «زن » بمعنی زننده و «آف » بمعنی آب باشد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). و زمینهای ترابنده که به زبان خوارزم زناف گویند و بخار پالیزه های تره چون کرنب و سیر و باقلی و مانند آن. ( ذخیره خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً ). و هوا نیک صافی باشد که هیچ چیزغریب با وی آمیخته نباشد چون بخارها و دریاها و آبدانها و خندق ها و بیشه ها و زمینهای ترابنده که بزبان خوارزم زناف گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی سطر ششم از باب سیم از گفتار نخستین از کتاب سوم از بخش نخستین اندرشناختن هوای نیک و هوای معتدل، یادداشت ایضاً ).

جمله سازی با زناف

باین امید که خلق ویش غلام کند زناف آهو زاید سیاه مشک ختن
نفست را نسیم آن نافه که بر آمد زناف عبد مناف
بسیرت زن مردان بصورتند و لباس زناف صورت آهو نزاد مشک ختن
کرد دماغ جهان پر ز بخار و بخور کلک نزاری به حبر آهوی چینی زناف
آهو زناف نافه دهد او زچین زلف چین و ختاش میدود اندر قفا هنوز
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
پوزیشن
پوزیشن
گودوخ
گودوخ
الم
الم
فال امروز
فال امروز