ریزیده

لغت نامه دهخدا

ریزیده. [ دَ / دِ ] ( ن مف / نف ) پراکنده و منتشر. ( ناظم الاطباء ): هری؛ از هم ریزیده از پختگی. ( السامی فی الاسامی ). || گداخته و ذوب شده. ( ناظم الاطباء ). || خردشده و ریزریزشده. ( ناظم الاطباء ). مُفَتَّت. متلاشی. ازهم پاشیده. پاشیده. ( یادداشت مؤلف ): جمله استخوانها و گوشت او ریزیده. ( ترجمه تفسیر طبری ). || ریخته: اقضم؛ دندان ریزیده. ( السامی فی الاسامی ). امعر؛ ریزیده موی. ( تاج المصادر بیهقی ). || پوسیده و فاسد شده. ( ناظم الاطباء ): رمیم؛ استخوان ریزیده. ( السامی فی الاسامی ). رفات؛ شمشیر کناره ریزیده. عظم رمیم؛ استخوان ریزیده. ( یادداشت مؤلف ): چون ما استخوانهای پوسیده و ریزیده باشیم. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ج 5 ص 470 ). || آزرده. || ( اِ ) برگ درخت سرو. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

پراکنده و منتشر. هری از هم ریزیده از پختگی. یا گداخته و ذوب شده.

جمله سازی با ریزیده

مژه ریزیده چشم آشفته مانده ز خوردن دست و دندان سفته مانده
أَ إِذا کُنَّا عِظاماً نَخِرَةً (۱۱) باش ما را در گور کنند، با زندگانی خواهند برد آن گه که استخوان گردیم ریزیده.
رفت امیرالمؤمنین بگشاد خاک دید آن زن نیمهٔ ریزیده پاک
ماییم که پوسیده و ریزیده خاکیم امروز چو سرویم سرافراز و خطابی
اگر او نیستی ریزیده در خاک زن خود خواندیت این مرد غمناک
چون گزیدی پیر نازک‌دل مباش سست و ریزیده چو آب و گل مباش
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
کس ننه یعنی چه؟
کس ننه یعنی چه؟
جزئیات یعنی چه؟
جزئیات یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز