ریزیده
فرهنگ فارسی
جمله سازی با ریزیده
مژه ریزیده چشم آشفته مانده ز خوردن دست و دندان سفته مانده
أَ إِذا کُنَّا عِظاماً نَخِرَةً (۱۱) باش ما را در گور کنند، با زندگانی خواهند برد آن گه که استخوان گردیم ریزیده.
رفت امیرالمؤمنین بگشاد خاک دید آن زن نیمهٔ ریزیده پاک
ماییم که پوسیده و ریزیده خاکیم امروز چو سرویم سرافراز و خطابی
اگر او نیستی ریزیده در خاک زن خود خواندیت این مرد غمناک
چون گزیدی پیر نازکدل مباش سست و ریزیده چو آب و گل مباش