رو نمودن

لغت نامه دهخدا

رو نمودن. [ ن ِ دَ ] ( مص مرکب ) روی نمودن. نشان دادن رخسار. نمایاندن چهره چنانکه عروس، داماد وپدر و مادر او را. ( از یادداشت مؤلف ):
روی بنما و وجود خودم از یاد ببر
خرمن سوختگان را همه گو باد ببر.حافظ. || واقع شدن. حدوث. وقوع. رو کردن. ( از یادداشت مؤلف ):
شما را چه رو می نماید در این
که بی نیکمردان مبادا زمین.نظامی.- رو نمودن چیزی؛ آشکار شدن و به ظهور آمدن. ( آنندراج ):
چه دیده ای که بر آئینه مایلی شب و روز
ز ما نهفته مدار آنچه رو نمود آنجا.آصفی ( از آنندراج ). || روی آوردن. رو کردن. آمدن به سوی چیزی. ( از یادداشت مؤلف ):
یک شه دیگر ز نسل آن جهود
در هلاک قوم عیسی رو نمود.مولوی.در میان گریه خوابش درربود
دید در خواب آنکه پیری رو نمود.مولوی.

جمله سازی با رو نمودن

💡 هم آفتاب داند از شرق رو نمودن ار نی به مرکز او، نتوان به تک رسیدن

💡 و شايد مراد از حركت دادن انگشتان به راست و چپ در حالت تَضَرُّع اين باشد كهشخص تضرّع كننده به شيوه زنِ فرزند مرده در هنگام مصيبتِ بيمناك، دستانش رابرگردانده و با پشت و رو نمودن و راست و چپ كردن آنها، گريسته و نوحه سرايى مىكند.

فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
داشاق یعنی چه؟
داشاق یعنی چه؟
قرین رحمت یعنی چه؟
قرین رحمت یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز