ربس

لغت نامه دهخدا

ربس. [ رِ ] ( فرانسوی، اِ ) قسمی قماش پنبه ای نازک تر از دبیت. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). یک نوع پارچه ای است که از آن لباس سازند. ( ناظم الاطباء ).
ربس. [ رِ ] ( ع اِ ) بسیاری از مال و جز آن. || سختی و بلا و آسیب. ( ناظم الاطباء ).
ربس. [ رَ ] ( ع ص )کار زشت. || بسیار. ( از اقرب الموارد ).
ربس. [ رُ ] ( ع اِ ) سختی و بلا، و یقال جاءَفلان بامور ربس؛ ای شداید. کانه جمع رابس کبازل و بُزْل. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). || ج ِ رَبْساء. شداید. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ربساء شود.
ربس. [ رَ ] ( ع مص ) زدن کسی را به دست. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ازناظم الاطباء ). ربس کسی؛ به دو دست زدن وی را. ( از اقرب الموارد ). || پر کردن مشک را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

سختی و بلا یا جمع ربسائ: شداید.

جمله سازی با ربس

قلم را تیغ اگر وقتی ز تیزی سرزنش کردی کنونش پای می بوسد، ربس کش مهربان آمد
رعیت از و شاد و ار نیز شاد ربس آن جوان بود با عدل و داد
تا برمحک آزمون نیکو نماید رنگ من چون ز ربسی کرد امتحان عشق تو درهر آتشم