ده هزاران
فرهنگ فارسی
جمله سازی با ده هزاران
تشنه لب باز آی بیرون از فرات ده هزاران خضر را آب حیات
بر درگه ما ز ده هزاران دارست بر هر داری سر مریدی زارست
سپهبد چو زآن سوی، صف کرد راست سپه ده هزاران دلیران بخواست
چنانچون شنیدم نگویم فزون پر از بار شد ده هزاران هیون
خلق گفتندش که او از پیشدست ده هزاران زین دلاور برده است
همان ده هزاران غلامان خرد که هر یک زخورشید خوبی ببرد