دست پرورد

لغت نامه دهخدا

دست پرورد. [ دَ پ َرْ وَ ] ( ن مف مرکب ) دست پرورده. دست پرور. که با دست پرورده باشد. آنکه تحت نظر کسی تربیت شده باشد. مُرَبّی ̍:
مسوز از پی دست پرورد خویش
بنه دست بر سوزش درد خویش.نظامی.خاصه خوبی و آشنانظری
دست پرورد رایض هنری.نظامی.به غلامان دست پروردم
بکرشمه اشارتی کردم.نظامی.طفل اشکم دست پرورد نسیم صبح نیست
داغ دارد باغبان را لاله خودروی من.طالب آملی ( از آنندراج ).گرچه از دستت کسی را نیست رنگی از رضا
نیست یک گل در چمن کو دست پرورد تو نیست.اسیر ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه تحت تربیت دیگری قرار گرفته باشد مربی.
دست پرورده که با دست پرورده باشد

جمله سازی با دست پرورد

💡 چها گل می کند در عشقبازی بهارش دست پرورد خزان است

💡 نبود، به جز از علی کسی مرد خدا باشد او شیر دست پرورد خدا

💡 گهر کو دست پرورد صدف بود بدان دندان کیش لاف شرف بود

💡 اشک چشم شبنمم در حسرت روی گلم دست پرورد فغانم خانه زاد بلبلم

💡 سرو بالا و عبهر نظرش دست پرورد و خانه رسته اوست

💡 بدو گفت کای دست پرورد من ببین اشگ سرخ و رخ زرد من