در باغی

لغت نامه دهخدا

در باغی. [ دَ رِ ] ( ص نسبی، اِ مرکب ) چیزی که به باغبان دهند گاه ورود به باغ. پولی که برای اذن دخول در باغی میوه دار یا تفرجی دهند. پولی که برای ورود به باغ تفرج یا میوه دهند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

چیزی که به باغبان دهند گاه ورود به باغ.

جمله سازی با در باغی

ساختمان موزه ده ضلعی است و در باغی به مساحت ۷۰۰۰ مترمربع قرار دارد. طرح‌های در و پنجره‌های نفیس که بسیار خوب نگه‌داری شده‌اند، یادآور آثار دوره سلجوقی است.
گشت خط بر گرد آن رخسار چون گلنار سبز همچو در باغی که گردد دامن گلزار سبز
در سال ۱۲۸۴ هـ. ق ناصرالدین شاه که برای زیارت امام رضا به مشهد می‌رفت در ۲۷ محرم وارد سبزوار شد و در باغی در کوشک منزل کرد. در همین سال نواب پرویز میرزا، حاکم سبزوار ملقب به نیّرالدوله شد.
بیشتر منتقدان برآنند که پریماورا با به تصویر کشیدن الهگان در باغی پر از گل و گیاه، تمثیلی از بهار و زایش است. برخی نیز آن را نمادی از عشق نوافلاطونی دانسته‌اند.
می شود باز دل تنگ من از چین جبین چوب منع است کلید در باغی که مراست
وصل ار نبود، راه خیال تو نبسته ست باز است به روی دل تنگم، در باغی