خوهی

لغت نامه دهخدا

خوهی. [ خوَ / خ ُ ] ( فعل ) مخفف خواهی

فرهنگ فارسی

مخفف خواهی

جمله سازی با خوهی

گر خوهی کز زند عشق اندر تو افتد آتشی نار شهوت را بکش در طبع چون کانون خویش
تو خود همچو من عاشقی چون خوهی کجا خوان شه کاسه چوبین خوهد
سیف فرغانی اگر حاجت خوهی از غیر دوست آنچنان باشد که حاجت از گدا خواهد گدای
هر روز خوهی تا که ستانی دل از من حیلت چه بود چون من درویش ندارم
رنج تو هستی تو شد ار عافیت خوهی با هستی تو عافیت اندر بلا بود
دل سقیم شفا یابد از اشارت عشق اگر نجات خوهی گوش کن عبارت عشق