خون فشانی

لغت نامه دهخدا

خون فشانی. [ ف ِ ] ( حامص مرکب ) عمل خون فشان. خون افشانی.

جمله سازی با خون فشانی

💡 چشمم همه دم به خون فشانی بی تو حاصل که حرام زندگانی بی تو

💡 چه آوازه از نی شنیدست گویی که چشم قدح می‌کند خون فشانی

💡 که کلک ترا تیره وش خون فشانی طریقست با اهل عصیان خطایی

💡 بگویم، گفت ازانم خون فشانی که تا دل سوزدش بر من زمانی

💡 گاهی ز هجر چشم مرا خون فشانی کنی گاهی به وصل خاطر من شادمانی کنی

💡 که گر از بیمِ دوزخ خون فشانی ترا آزاد کردم جاودانی