خورای

لغت نامه دهخدا

خورای.[ خوَ / خ ُ ] ( اِ ) خوراک اندک. قوت لایموت. || ( ص ) مرتب. لطیف. بانزاکت. ( ناظم الاطباء ). || ( نف ) لایق. خورا. درخور. رجوع به خورا شود.

فرهنگ فارسی

خوراک اندک قوت لایموت

جمله سازی با خورای

💡 سرای روح کرد این خانهٔ دل خورای عشق گشت این دانهٔ دل

💡 نیست منت خورای نفس کریم باشد آن مقتضای طبع لئیم

💡 مادری هرگز من چون تو ندیده‌ستم نیست‌مان باتو و، نه‌بی‌تو، مگر خورای

💡 آفریده ست حق برای شما تا فتد یک به یک خورای شما

💡 خورای ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:

💡 چو آن میوه خورای خوانت افتاد به زودی پیش تو خواهد فرستاد