خودشکن

لغت نامه دهخدا

خودشکن. [ خوَدْ / خُدْ ش ِ ک َ ] ( نف مرکب ) کسی که از فروتنی خویشتن را شکند. ( آنندراج ). فروتنی کننده. ( غیاث اللغات ). آنکه نفس را بفروتنی ریاضت کند ( یادداشت مؤلف ):
ندارد استخوان خودپرستان مغز آگاهی
جهان پوچ را گر مست مغزی خودشکن دارد.صائب ( از آنندراج ).در همه روی زمین میشود انگشت نمای
هرکه چون مه بتمامی شود از خودشکنان.صائب ( از آنندراج ).

جمله سازی با خودشکن

کمال مردی ومردانگی است خودشکنی ببوس دست کسی را که این صنم شکند
مشو چو طرف کلاه از شکست خود غافل که هست خودشکنی زینت سرافرازان
نیست جز تو خودشکنی دامن اقبال بلند آخر ای مشت غبار این همه پرواز چرا
نیست بی مغز حقیقت سخن خودشکنان گوش را تنگ شکرساز ازین خوش سخنان
فتح و ظفر ز خودشکنی زیر دست ماست چون زلف و خط، درستی ما در شکست ماست
مزاج خودشکن آزار کس نمی‌خواهد کم است ریزش خون تیغ را ز ریزش دم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
دایر شدن یعنی چه؟
دایر شدن یعنی چه؟
کس کش یعنی چه؟
کس کش یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز