لغت نامه دهخدا خنجرکشیدن. [ خ َ ج َ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) کشیدن خنجر. با خنجر حمله کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ): گر خویشتن کشی ز جهان ورنی بر تو کینه او بکشد خنجر.ناصرخسرو.
جمله سازی با خنجر کشیدن بنازم صنع استادی که آموخت به ابروی تو این خنجر کشیدن کنون باز آمدم زان سرکشیدن بروی دوستان خنجر کشیدن زبان زینهار افتد ز کار از بس که آید خوش از آن بیباک در بد مستی آن خنجر کشیدنها