خط پرگار

لغت نامه دهخدا

خط پرگار. [ خ َطْ طِ پ َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) خطی که پرگار بهنگام حرکت رسم می کند وآن محیط دایره و یا قوسی از دایره است:
انقیاد دور گردون برنتابد همتم
هم چو مرکز حلقه گوشم خط پرگار نیست.میرزا بیدل ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

خطی که پرگار بهنگام حرکت رسم می کند و آن محیط دایره و یا قوسی از دایره است.

جمله سازی با خط پرگار

بر میانش چو کمر آورم از شوق دو دست نقطه را ماند کاندر خط پرگار افتد
آغوش بیخودی خط پرگار راحت است رنگ به ‌گردش آمده‌ای را پناه‌ گیر
اگر چه چون خط پرگار می روی به کنار به دل چو نقطه پرگار در میان باشی
خط پرگار وحدت را سراپایی نمی‌باشد به گرد ابتدا و انتهای خویشتن گشتم
بسوی نقطه ذاتش نبرد راه عقول تا ابد گر بزند دور چه خط پرگار
شبخون خط پرگار به مرکز مبرید هرچه جز دل به عمارت رسد آباد مباد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فرشتگان فال فرشتگان فال چای فال چای فال عشق فال عشق فال اوراکل فال اوراکل