خط مشکین

لغت نامه دهخدا

خط مشکین. [ خ َطْ طِ م ِ / م ُ ] ( ترکیب وصفی، اِ مرکب ) خط سیاه. || خط سیاه عارض خوبان مزلف. ( ناظم الاطباء ):
لب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش نیست
بنازم دلبر خود راکه حسنش آن و این دارد.حافظ.

فرهنگ فارسی

خط سیاه یا خط سیاه عارض خوبان مزلف.

جمله سازی با خط مشکین

سزد که با خط مشکین و قدوخدّ ولبت حدیث سنبل و سروگل و شکر نرود
تا خط مشکین لب لعل ترا در بر کشید موج بیتابی الف بر سینه کوثر کشید
در نقاب خط مشکین روی فکر بکر او همچو آب زندگی در تیرگی رخشنده باد
نقاش ازل کان خط مشکین رقم اوست یارب چه رقم های عجب در قلم اوست
خط مشکین شد وبال غنچهٔ جان پرورش گشت در گرد یتیمی خشک آب گوهرش
گفتم: خط مشکین تو بر ماه خطاست گفتا:‌به خطا مشک ز من باید خواست