دلب

لغت نامه دهخدا

دلب. [ دُ ] ( ع اِ ) درختی است بزرگ با برگهای عریض و پهن، این درخت بدون شکوفه و میوه است. ( از اقرب الموارد ). چنار. ( دهار ). درخت چنار را گویند و به عربی برگ آنرا ورق الدلب خوانند. ( از برهان ). درخت چنار. ( الفاظ الادویة ). به پارسی صنار گویند و به شیرازی چنار خوانند. ( از اختیارات بدیعی ). لیث گوید درخت عیشام را عرب دلب گوید و درست آن است و درخت چنار است. ( از تذکره داود ضریر انطاکی ). رجوع به چنار شود. || جنسی اند ازسودان و سیاهان، یکی آن دلبة. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(دُ ) [ ع. ] (اِ. ) چنار.

فرهنگ عمید

درخت چنار.

جمله سازی با دلب

پیش دلبر بنهادن سر سرمست سزا است سر او را کف معشوق بمالیده خوش است
با آنکه دو چشم شوخ او عربده جوست در شوخی و دلبری خم ابروی اوست
دلبرا سرو قدت شکل صنوبر دارد که تواند که دل از قامت تو بردارد
بی دلی باید که با دلبر به هجران و وصال نعره ها بی هش زند اندوهها بی غش خورد
دلبستگی نماند به وارستگی مرا وارستگی مباد ز دلبستگی مرا
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
چندش
چندش
شکوه
شکوه
متعاقبا
متعاقبا
فاک
فاک