خط خط

لغت نامه دهخدا

خطخط. [ خ َ خ َ ] ( ص مرکب ) با خطها. مخطط. صاحب خطوط:
خطخط که کرده جزع یمانی را
بوی از کجاست عنبر سارا را.ناصرخسرو.|| کلمه امر که در فرمان دادن کسی را که ناگهان با نیزه حمله کند، استعمال کنند. ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

با خطها مخطط

جمله سازی با خط خط

غرفه خط خطی در چند دوره نمایشگاه مطبوعات، حائز رتبه غرفه برتر شده است.
اگر به خانه کسی بروید که کودکی دارد، دیده‌اید که کودک با ماژیک یا مداد دیوارهای خانه را خط خطی کرده‌است! بعضی والدین برای کودکانشان یک جعبه شنی تهیه می‌کنند تا در آن بازی و خرابکاری کنند!
کار کرد این در و دیوار روزنامه ایست و پرداخت این رنگ و نگار دفتر و خامه ای، امشب خط خط بر تو بر خوانم و حرف حرف بر تو رانم تا چون درج خرج من بخوانی قدر و ارج من بدانی، باش تا ساعتی بچریم وسکبای موعود بخوریم.
روز و شب آزاد دل از بند بند مصحفم سال و مه بنهاده سر بر خط خط ساغرم
این ایستگاه که در منطقه لمبت لندن قرار دارد در سال ۱۸۶۹ تأسیس شده و جز خط خط اصلی جنوب شرقی می‌باشد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
می نگارد
می نگارد
پیشنهاد
پیشنهاد
هیز
هیز
داشاق
داشاق