خصر

لغت نامه دهخدا

خصر.[ خ َ ] ( ع اِ ) میان مردم. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). ج، خُصور. || میان کف پای که بزمین برسد. ج، خُصور. || راه میان سر ریگ توده و بن آن. || مابین بن سوفار و پر تیر. ج، خُصور. || جای خانه های اعرابیان. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). ج، خُصور.
خصر. [ خ َ ص َ ] ( ع اِ ) سرما. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ).
خصر.[ خ َ ص َ ] ( ع مص ) سرما یافتن. || سرماخوردن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || سرما شدن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). منه، خصر یومنا؛ سرد شد روز ما. || سرمازده شدن. ( تاج المصادر بیهقی ).
خصر. [ خ َ ص ِ ] ( ع ص ) سرد. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ).
- ماء خصر؛ آب سرد. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

سرد

جمله سازی با خصر

چون خصر ره بچشمهٔ حیوانم آرزوست یعنی دو بوسه زان لب خندانم آرزوست
چون خصر ره بچشمهٔ حیوانم آرزوست یعنی دو بوسه زان لب خندانم آرزوست
نشان پا طلبد خصر و من به وادی عشق به دیده می‌سپرم ره، سراغ من غلط است
بخش سوم داستان موسى و خصر (ع ): بناى ديوار مشرف به سقوط
تازه و تر مانده خطت گرد لب خصر بود زنده زآب بقا
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
رساله
رساله
عندلیب
عندلیب
تزویر
تزویر
جزئیات
جزئیات