خشک مزاج

لغت نامه دهخدا

خشک مزاج. [ خ ُ م ِ ] ( ص مرکب )سودائی مزاج. تندخو. سبک سر. ( یادداشت بخط مؤلف ).

فرهنگ فارسی

سودائی مزاج تندخو

جمله سازی با خشک مزاج

(چون ابر شب جمعه گران است به خاطر از خشک مزاجان ریا دعوی مشرب)
گرگیا خشک مزاجی کند و طعنه زند باغ را رایحه ی سنبل تر کم نشود
ز قحط شیر مروت سپهر خشک مزاج مرا به جنبش گهواره می کند خاموش