خرد خام

لغت نامه دهخدا

خردخام. [ خ ُ ] ( ص مرکب ) نرم شده. ریزه ریزه شده. ( ناظم الاطباء ). ساییده و ریزه ریزه کرده. ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

نرم شده ریزه ریزه شده

جمله سازی با خرد خام

بگریز ای خرد خام که عشق آمد مست برو ای عربده جو، حیدر کرار رسید
این خرد خام به میخانه بر تا می لعل آوردش خون به جوش
زهد ما با می گلفام چه خواهد بودن؟ آبروی خرد خام چه خواهد بودن؟
تا این خرد خام تو، معیار بود این ساختن و شکستت کار بود
در آتش عشق تو خرد خام نخست است امید زسودای تو ناکام نخست است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ورق فال ورق فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال تماس فال تماس فال تک نیت فال تک نیت