خراف

لغت نامه دهخدا

خراف. [ خ ِ ] ( ع اِ ) هنگام میوه چیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). رجوع به خَراف در این لغتنامه شود.
خراف. [ خ ِ / خ َ ] ( ع مص ) چیدن میوه. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). خَرف. مخرف. || اقامت کردن قومی در فصل خریف. خرف. مخرف. || باریدن باران خریف و باران نخست در اول زمستان. ( منتهی الارب ). خرف. مخرف.

فرهنگ فارسی

چیدن میوه یا اقامت کردن قومی در فصل خریف.

جمله سازی با خراف

در هر حال، سحر چيزى نيست كه وجود آن را بتوان انكار كرد يا به خرافات نسبت داد، چهدر گذشته و چه در امروز.
من و تو بی‌من و تو جمع شویم از سر ذوق خوش و فارغ ز خرافات پریشان من و تو
سوم اینکه روابط علّی معلولی خرافی و غیرعقلانی جزئی از روایات شیعه است.
رد اين خرافات و بيان قطع روابط و سنن دنيوى مانند واسطه گرى درآخرت
پرهیز کن به جان ز خرافات ناکسان هر چند با خسان کنی اینجا نشست و خاست
مکر و حسد و کبر و خرافات و طمع را مپذیر و مده ره به در خویش و حوالی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
زیان آور
زیان آور
کص
کص
نسل
نسل
هورنی
هورنی