لغت نامه دهخدا خجسته سفر. [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ س َ ف َ ] ( ص مرکب ) آنکه سفر او خجسته است. آنکه سفرش خیر است. آنکه سفرش میمون است. مبارک سفر. متبرک سفر. باسعادت سفر: زان خجسته سفر این جشن چو باز آمدسخت خوب آمد و بایسته بساز آمد.منوچهری.
جمله سازی با خجسته سفر تو را، بمنزل ملک است روی باش هنوز کزین خجسته سفر در نخست فرسنگی در این خجسته سفر بخت هم عنان تو باد رونده خنک جهان هم به زیر ران تو باد