حساب نیست

لغت نامه دهخدا

حساب نیست. [ ح ِ ] ( جمله فعلیه ) درست نیست. صحیح نیست.
- امثال:
داشتم، داشتم حساب نیست. دارم، دارم حساب است.

فرهنگ فارسی

درست نیست

جمله سازی با حساب نیست

داغ اندوه مرا باز مپرسید حساب نیست آن چیز کواکب که درآید به شمار
عمری که در ملال رود در حساب نیست چون بشمرم ز عمر خود ایام عقل را؟
اندیشه از کشاکش روز حساب نیست آن را که چشم بر کرم بی حساب اوست
هستی من نیست قانع با حساب نیستی جز عدم یک صفر دیگر بر سرم افزون ‌کنید
ما را حدیث چون و چرا از حساب نیست در ملک خود تصرف و تدبیر می کنی
گه بی‌خبر ز طفلی و آن در حساب نیست گه مست از جوانی و مستغرق هوا
صائب سیاهکاری ما را حساب نیست روی زمین سیاه شد از سیئات ما
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
نغمه
نغمه
زیان آور
زیان آور
میلف
میلف
کپه اقلی
کپه اقلی