تهجر

لغت نامه دهخدا

تهجر. [ ت َ هََ ج ْ ج ُ ] ( ع مص ) در گرمگاه رفتن. ( زوزنی ) ( از تاج المصادر بیهقی ). در هجر ( نیمروز نزدیک زوال معالظهر ) سیر کردن و در آن وقت به جائی شدن. || به مهاجران مانستن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

جمله سازی با تهجر

و سرانجام با اين جمله پر معنى حديث فوق پايان مى گيرد: و البيت الذى يقراء فيهالقرآن، و يذكر الله عز و جل فيه تكثر بركته، و تحضره الملائكة، و تهجر منهالشياطين، و يضى ء لاهل السماء كما يضى ء الكوكب الدرىلاهل الارض: (خانه اى كه در آن تلاوت قرآن شود، و ياد خدا گردد، بركتش افزونخواهد شد، فرشتگان در آن حضور مى يابند، و شياطين از آن فرار مى كنند، و براىاهل آسمانها مى درخشد همانگونه كه ستاره درخشان براىاهل زمين (اما به عكس خانه اى كه در آن تلاوت قرآن و ذكر خدا نيست بركاتش كم خواهدبود، فرشتگان از آن هجرت مى كنند و شياطين در آن حضور دائم دارند).
و عـلاوه بـر ايـن (جـلسـات شـب نـشـيـنـى تـشـكـيـل مى داديد و از پيامبر و قرآن و مؤ منانبدگوئى مى نموديد) (سامرا تهجرون ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
نام
نام
پیشنهاد
پیشنهاد
چهارپایان
چهارپایان
مکان
مکان