ترشم

لغت نامه دهخدا

ترشم. [ ت ُ ش ُ ] ( ع اِ ) ترسم. رجوع به تُرْسُم شود.

جمله سازی با ترشم

ترشم گفتی و پیش شکر بی‌حد تو عسل و قند چه دارند به جز سرکایی
ظل چتر رایتش ‌‌گسترده تا ترشم برین دور باش حضرتش‌‌تاکاخ‌کیوان می‌رسد
از ره شیرین سخنی بس ترشم در ره تو جان مرا پاک بشوی از خوشی و خش سخنی
گویی که چگونه‌ام خوشم من گویم ترشم دلت بماند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
اسکل
اسکل
لا تنس ذکر الله
لا تنس ذکر الله
سایکو
سایکو
فال امروز
فال امروز