بیابان مرگ

لغت نامه دهخدا

بیابان مرگ. [ م َ ] ( ص مرکب ) آنکه در بیابان بمیرد و احوالش کسی را معلوم نشود. ( آنندراج ). هلاک شده در بیابان. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ):
در جهان یا رب بیابان مرگ باد
هرکه ما را رهنمون کس کند.ملافوقی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

آنکه در بیابان بمیرد و احوالش کسی را معلوم نشود ٠ هلاک شده در بیابان ٠

جمله سازی با بیابان مرگ

💡 کشتی ماشد بیابان مرگ چون موج سراب قطره زد از بس که هر جانب درین دریای خشک

💡 مرا چون گردباد آخر بیابان مرگ خواهی کرد نگار من قلندر مشرب من کج کلاه من

💡 بیابان مرگ حسرت کرده ای مشت غبارم را به باد دامنی روشن نما، شمع مزارم را

💡 پیرویهای خضر ما را بیابان مرگ کرد این سزای آن که در دنبال شهرت می رود

💡 جان بی‌مغزان به خاک تیره واصل می‌شود کاروان کف بیابان مرگ ساحل می‌شود

💡 عالمی بیدل بیابان مرگ ذوق آگهی‌ست معرفت غول ره است اما که را باور شود