برون تاختن

لغت نامه دهخدا

برون تاختن. [ ب ِ / ب ُ ت َ ] ( مص مرکب ) بیرون تاختن. به خارج بردن بسرعت:
ز پیش همایش برون تاختند
به آب فرات اندر انداختند.فردوسی.سخنها ز هر گونه برساختند
هیونی تگاوربرون تاختند.فردوسی.ز گردان خاور سواری چو ابر
برون تاخت با خود و با خشت و گبر.اسدی.نشان از خانه چوبین برون تاخت
که چوبین خانه از دشمن بپرداخت.نظامی.ای بسا خانه تقوی که رسیده ست بآب
تا ز منزل عرق آلود برون تاخته ای.صائب.

فرهنگ فارسی

بیرون تاختن به خارج بردن بسرعت.

جمله سازی با برون تاختن

💡 عزلت از حادثهٔ دهر برون تاختن است موج دریا نشود دست و گریبان صدف

💡 دیگر از عاقبت تشنهٔ دیدار مپرس هست از خویش برون تاختن ناز نگاه

💡 ز بس در دهن ناچخ انداختن نفس را نه راه برون تاختن

💡 عشق ازین گنبد در بسته برون تاختن است شیشهٔ ماه ز طاق فلک انداختن است

فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
صعود یعنی چه؟
صعود یعنی چه؟
جنده یعنی چه؟
جنده یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز