بدورد

لغت نامه دهخدا

بد و رد. [ ب َ دُ رَ ] ( ص مرکب، از اتباع ) بدوبیراه. ( از فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ): فلان بچه های بد و ردی دارد. با آدمهای بد و رد نشستن بد است. معاشرهای بد و رد. ( از یادداشتهای مؤلف ). بد و رد گفتن؛ بد و بیراه گفتن.

فرهنگ فارسی

بدو بیراه بدورد گفتن.

جمله سازی با بدورد

💡 چو گفت این سخن دیده چون رود کرد کسی را که بگذاشت بدورد کرد

💡 رو به خیمه، خواهران، بدورد کن مادر از دیدار خود خوشنود کن

💡 از معاصرین محمدشفیع هروی حسینی معروف به «شفیعا» بود و خود را از شاگردان وی خطاب کرده است. وی مدت‌ها به وزارت گرجستان مامور بوده و باز به کرمان بازگشت و اکثر اوقات را صرف سرودن اشعار می‌کرد. میرزا حسن در همان جا زیست تا زندگی را بدورد گفت.