بدقمار

لغت نامه دهخدا

بدقمار. [ ب َ ق ِ / ق ُ ] ( ص مرکب ) آنکه قمار بناراستی بازد. ( آنندراج ). آنکه در قمار تقلب کند:
ز دست طالع بد می رویم شهر بشهر
چو بدقمار که تغییر می دهدجا را.ملا ادبی نظیری ( از آنندراج ).بطوف نرد محبت خدا بسازد قاسم
که کار ما به حریفان بدقمار نیفتد.ملاقاسم مشهدی ( از آنندراج ).از بدقمار هر چه ستانی شتل بود. ( از یادداشت مؤلف ). || آنکه بهر طریقی تحصیل پول می کند. ( ناظم الاطباء ). || آنکه عادتاًشریر باشد و بدخوی. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

۱. کسی که در قمار تقلب می کند.
۲. آن که بد بازی کند و همیشه ببازد.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنکه در قمار تقلب کند. ۲ - آنکه بهر طریقی تحصیل پول کند. ۳ - آنکه عاده شریر باشد موذی.

جمله سازی با بدقمار

حریف نقش کج گر نیستی این بدقماران را به تنهایی سرآور، سیر دور روزگاران را
جان به غم می‌بازم و می‌نالم از جور سپهر وه که هم بدنقشم و هم بدقمار افتاده‌ام
گفت دانستم برو ای بدقمار هم خلاصی جویی و هم اشتهار
پاکبازی در قمار دوستی مردانگی است بدقماری در حقیقت کار مرد پاک نیست