باران ریز
فرهنگ فارسی
جمله سازی با باران ریز
پا بنالیدی تو لختی دوستداران ترا دیده ها گشتست باران ریز و دلها ریز ریز
از کف او ابر باران ریز شد از دم او بحر لؤلؤ خیز شد
چو برق از آتش دل تیز گشته چو ابر از چشم، باران ریز گشته
بر سر تشنه شود باران ریز گردد از بادیه طوفان انگیز
از هجر تو ابر چشم باران ریز است بر جان و دلم غم تو آتش بیز است