بادش

لغت نامه دهخدا

بادش. [ دِ ] ( اِ ) بمعنی بادژ است و آن سرخی بسیاهی مایل باشد که در روی مردم بهم رسد و آنرا بعضی سرخ باد میگویند و بعضی مقدمه جذام میدانند. ( برهان ) ( آنندراج ). بادشکام. بادشنام. بادشفام. بادژو. سرخی و کمودتی که در روی پدید آید مانند جذام. ( ناظم الاطباء ). رجوع به بادژفام و بادژکام و بادژ و باددژ شود.

فرهنگ فارسی

آن سرخی که به سیاهی ماند

جمله سازی با بادش

از بهر افسون دلم، عیسی نه ای آگه، که من این مشت خاک سوخته، در دامن بادش کنم
بهر تاریخش بآئین دعا مشتاق گفت جاودان بادش بر او رنگ سلیمانی مکان
یُمن و یُسر از حضرت شاه جهان غایب مباد یمن بادش بر یمین و یسر بادش بر یسار
به چنگ باد اگر در تاب و پیچ است رها کن تا برد بادش که هیچ است
ترسم این شام جدائی که سیه بادش روز برسد عمر به پایان و به پایان نرسد