لغت نامه دهخدا ایمنه. [ م َ ن ِ ] ( اِخ ) پسر باکوس و ونوس و رب النوع ازدواج بود. پیشینیان اعیادی را که به افتخار رب النوع مزبور اقامه میشد ایمنه می خواندند. ( تعلیقات تمدن قدیم ترجمه نصراﷲ فلسفی ).
جمله سازی با ایمنه کرده در کوی عاشقی بر باد جان و دل را به مهر ایمنه شاد ورنه نگذاشتیش جستن دین بردهٔ ایمنه به روح امین ظل احمد باد اگر شد ایمنه عمر عیسی باد اگر مریم نماند