اهل طمع

لغت نامه دهخدا

اهل طمع. [ اَ ل ِ طَ م َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) حریص. طامع. آزمند:
دیده اهل طمع به نعمت دنیا
پر نشود همچنانکه چاه به شبنم.( گلستان ).

فرهنگ فارسی

حریص. طامع. آزمند

جمله سازی با اهل طمع

کرده اند اهل طمع را از ازل روئینه تن آب می گردد نباشد گر دل سایل ز سنگ
نیست بر اهل طمع غیر از کدورت حاصلی دست اگر کوتاه گردد آستین بی چین شود
دست خشک اهل طمع را دست رد خواهد شدن می‌کند مشاطه این نقل از زبان شانه‌ها
روند اهل طمع دنبال قاتل بر سر و گردن اگر دارند جوهر از دم شمشیر می ریزد
در زمان همّتش گشتند چون گوهر عزیز پیش ازین می‌بود اگر اهل طمع را ذلّتی
نیست حرف تلخ را سوداگری غیر از گدا می کنند اهل طمع از دادن دشنام رقص
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال درخت فال درخت فال احساس فال احساس فال فنجان فال فنجان