افسد

لغت نامه دهخدا

افسد. [ اَ س َ ] ( ع ن تف ) فاسدتر. تباه تر. ضایعتر. ( ناظم الاطباء ).
- امثال:
افسد من الاحمران.
افسد من ارضة بل حبلی.
افسد من الارضة و الجود.
افسد من الجواد.
افسد من السوس.
افسد من الضبع.
افسد من البیضةالبلد.
دفع فاسد به افسد کردن. ( یادداشت مؤلف ).
علاج فاسد به افسد محال است.
و کلمه در تمام مثل های مذکور بر خلاف قیاس از افساد مأخوذ است و این نادرست است. و شایسته چنان است که «اکثر افساداً» گفته شود. ( از مجمعالامثال میدانی ). و برای توضیح این مثل ها رجوع به کتاب فوق شود.

فرهنگ عمید

فاسدتر، تباه تر.

فرهنگ فارسی

فاسدتر، تباه تر
( صفت ) تباه تر فاسد تر تبه کارتر.

جمله سازی با افسد

اهل حکمت، چاره ی فاسد به افسد می کنند از کف پا خار بیرون نوک سوزن می کشد
هر خطایی را خطایی فاش‌تر آری دلیل راست گویی: دفع فاسد را به افسد می‌کنی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
میلف یعنی چه؟
میلف یعنی چه؟
گاییدن یعنی چه؟
گاییدن یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز