گشتاسف

لغت نامه دهخدا

گشتاسف. [ گ ُ ] ( اِخ ) همان گشتاسب است: گشتاسف واسطه قلاده اکاسره عجم و کبار ایران بوده است. ( سندبادنامه صص 4-5 ). رجوع به مزدیسنا تألیف معین ص 82، 108 و نزهة القلوب ص 69، 92، 93، 122، 125، 140 و 245 شود.

جمله سازی با گشتاسف

از کنار آب دریا ولایت گشتاسفی است که گشتاسف بن لهراسب آن را ساخت و نهری بزرگ از آب کر و ارس بریده‌است و از آن جوی‌ها برداشته و بر آن دیهای فراوان ساخته. حاصلش غله، برنج، اندک پنبه و میوه بود مردمش سفید چهره‌اند و بر مذهب امام شافعی. زبانشان پهلوی بجیلانی باز بسته‌است. حقوق دیوانیش بر امان سابق پیش از ظهور دولت مغول کمابیش صد تومان این زمان بوده‌است و اکنون صد و هجده هزار و پانصد دینار است و در وجه اقطاعات عساکر که آن را ساکن اند متفرق باشد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
شروع
شروع
ژرف
ژرف
طعمه
طعمه
قرین رحمت
قرین رحمت