موزه فروش

لغت نامه دهخدا

موزه فروش. [ زَ / زِف ُ ] ( نف مرکب ) موزه فروشنده. خفاف. کفاش. چکمه فروش.چکمه ساز. کفش فروش. ( از یادداشت مؤلف ):
هنرباید از مرد موزه فروش
سپارد بدو چشم بینا و گوش.فردوسی.یکی آرزو کرد موزه فروش
اگر شاه دارد به گفتار گوش.فردوسی.یکی کفشگر بود و موزه فروش
به گفتار او پهن بگشادگوش.فردوسی.

فرهنگ فارسی

موزه فروشنده. کفاش.

جمله سازی با موزه فروش

یکی آرزو کرد موزه فروش اگر شاه دارد بمن بنده گوش
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
اندک
اندک
مخنث
مخنث
عظمت
عظمت
اشتراک
اشتراک