ممرد

لغت نامه دهخدا

ممرد. [ م ُ م َرْ رَ ] ( ع ص ) بناء ممرد؛ بنای ساده و مطول. بنای دراز. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || بنای درخشان و ساده و هموار. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ). خانه ساده کرده. ( مهذب الاسماء ). ساده. مملس. ( یادداشت مرحوم دهخدا ): صرح ممرد من قواریر ( قرآن 44/27 )؛ طارمی است از آبگینه پاک ساخته و نسوداده. ( کشف الاسرار میبدی ج 7 ص 219 ). گفتی صرح ممرد است با جوشن مزرد. ( سندبادنامه ص 121 ). || بندکرده. محکم کرده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) بنای دراز و هموار و ساده.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مُّمَرَّدٌ: صاف شده ( اسم مفعول از تمرید به معنای صاف کردن است)
ریشه کلمه:
مرد (۵ بار)
«مُمَرَّد» از مادّه «تَمرید ـ مُرُود» به معنای صاف است.

جمله سازی با ممرد

💡 چو شکل هلالی بصرح ممرد چو شکل دوالی بسد سکندر

💡 از سلیمان پاسبان بر بامشان در آسمان بهر زینت گاه نه چرخ ممرد ساختند

💡 او را بهشت عدن کمین میهمان سراست جم را گر افتخار بصرح ممرد است

فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
خفت یعنی چه؟
خفت یعنی چه؟
باری یعنی چه؟
باری یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز