مسنج
فرهنگ فارسی
جمله سازی با مسنج
جاه را با آبروی خاکساریها مسنج نیست ممکن گردن موج از سر ساحل بلند
محرم مسنج رند «انا الحق » سرای را معشوقه خودنمای و نگهبان غیور بود
سیم گرمابه نداری به زنخ باد مسنج نان یک ماهه نداری به لگد آب مسای
غلط مسنج و مبین، پایمال نسیان کن مباد چیده دگر بار بر سر افشانی
دل زنده ساز قدر مسیح و مرا مسنج غافل مباش آن نفسی بود و این دم است