مروض

لغت نامه دهخدا

مروض. [ م َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از مصدر روض و ریاضة. رجوع به روض و ریاضة شود. || فرس مروض؛ اسب رام کرده. ( منتهی الارب ). مطیع و مسخر شده و راه رفتن را آموخته. ( از اقرب الموارد ).
مروض. [ م ُ رَوْ وِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ترویض. رجوع به ترویض شود. ریاضت دهنده. ( غیاث ) ( آنندراج ).
مروض. [ م ُ رَوْ وَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از مصدر ترویض. رجوع به ترویض و مَروض شود.ریاضت داده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). کره اسب مطیع و مسخرشده و راه رفتن را آموخته. ( از اقرب الموارد ).
- مروض کردن؛ رام کردن. آموخته ساختن. ریاضت دادن:
نفسها را تا مروض کرده ام
زین ستوران بس لگدها خورده ام.مولوی.

جمله سازی با مروض

نفسها را تا مروض کرده‌ام زین ستوران بس لگدها خورده‌ام
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال انگلیسی فال انگلیسی فال ارمنی فال ارمنی فال مکعب فال مکعب