مددگار

لغت نامه دهخدا

مددگار. [ م َ دَدْ ] ( ص مرکب ) مددکار. رجوع به مددکار و نیز رجوع به ناظم الاطباء شود.

جمله سازی با مددگار

نه که در نیک و بدش یار شوی در شر و شور مددگار شوی
دریغا که سلطان دین خوار ماند پناه جهان بی مددگار ماند
ظاهرا گرچه خصم و بدکار است در حقیقت تو را مددگار است
نایدت از دست که جنبی زجای تا نشود دست مددگار پای
ز بس ت أکید حفظش ساخت دیگر جت ایو را مددگار برادر
چو همت شو درین کارم مددگار که همت کرد بر من واجب این کار