لغت نامه دهخدا
- کشادن بخت؛ کنایه از آمدن اقبال و رسیدن ایام سعادت. ( آنندراج ):
تو بی دماغ شدی گلشن ازصفا افتاد
حنا ببند که بخت بهار بکشاید.محسن تأثیر ( از آنندراج ).رجوع به گشادن شود.
- کشادن رو؛ منبسط بودن روی.( آنندراج ). گشادن روی. رجوع به گشادن شود.
- کشادن عالم؛ گرفتن عالم. ( آنندراج ). گشادن عالم. رجوع به گشادن شود.
- کشادن عطسه؛ جستن عطسه. ( آنندراج ). گشادن عطسه. رجوع به گشادن شود.
- کشادن نافه؛ مراد انتشارذمائم اخلاق. ( آنندراج ). گشادن نافه. رجوع به گشادن شود.
- کشادنامه؛ منشور. فرمان پادشاهی. ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). گشادنامه.
- || عنوان کتابت و آنچه در سر کتابها نویسند. ( ناظم الاطباء ).
- || پروانه معافی. ( از ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ).
- || طلاق نامه. ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ). رجوع به گشادنامه شود.