کج کردن. [ ک َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) خم کردن. تعویج. ( یادداشت مؤلف ). پیچانیدن. معوج کردن. خمانیدن. خم دادن. ( فرهنگ فارسی معین ). خل کردن. دوتا کردن. دولا کردن: شاخس الشعاب الصدع؛ کج کرد کاسه دوز شکاف را پس التیام نپذیرفت. ( منتهی الارب ). - کج کردن راه؛ از راه بگردیدن. از سوی دیگر رفتن. از راه اول منحرف شدن و به راه دیگر روی آوردن. - کج کردن گردن؛ خم کردن گردن بعلامت تقاضا و خواهش: پی زر کج نکنم گردن خود چون نرگس خرقه بر خرقه ازان دوخته ام همچو بصل.وحشی.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - خمانیدن خم دادن. ۲ - پیجانیدن معوج کردن. یا کج کردن گردن. خم کردن گردن بعمت تقاضا و خواهش: [ پی زر کج نکنم گردن خود چون نرگس خرقه بر خرقه از آن دوخته ام همچو بصل ].
جمله سازی با کج کردن
اشیاء توپولوژیکی اغلب به صورت رسمی به عنوان فضاهای توپولوژیکی تعریف میشوند. اگر دو شیء دارای خصوصیات توپولوژیکی مشابه باشند، گفته میشود که آنها هم ریخت هستند. البته اگر دقیق تر بگوییم، خصوصیاتی که با کشیدن یا کج کردن یک شیء تخریب نمیشوند، در واقع خصوصیاتی هستند که به واسطه همسانگری حفظ میشوند نه به واسطهٔ هم ریختی؛ همسانگری با کج کردن اشیاء دیگر در ارتباط است درحالیکه همریختی، خصیصه ذاتی است.