لغت نامه دهخدا
کاوس کی. [ و و ک َ ] ( اِخ ) کاوس. کاووس. کیکاوس. رجوع به کاوس و کاووس شود.
کاوس کی. [ و و ک َ ] ( اِخ ) کاوس. کاووس. کیکاوس. رجوع به کاوس و کاووس شود.
کاوس کیکاوس
💡 جهاندار بنشست و کاوس کی دو شاه سرافراز و دو نیکپی
💡 که روزی ز ایام کاوس کی ندایی به هند آمدش پی ز پی
💡 به درگاه کاوس کی مهترند ز ایرانیان سر به سر مهترند
💡 همان نیز بیدار کاوس کی جهاندار نیک اختر و نیک پی
💡 چو آگاهی آمد به کاوس کی بجوشید خونش به تن همچو می
💡 جهاندار کاوس کی بسته بود ز رنج و ز تیمار دل خسته بود