وراع

لغت نامه دهخدا

وراع. [ وَ ] ( ع مص ) وراعة. وَرعة. وُرعة. وَروع. وُرع. وُرُع. بددل و خرد و بی خیر و فایده گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || سست و ضعیف شدن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). بددل و سست و بی خرد و بی خیر و بی فایده گردیدن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

وراعه ورعه سست و ضعیف شدن

جمله سازی با وراع

صد غمّاز مجد عبّادان قریة من وراع عبّادان
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال شمع فال شمع فال قهوه فال قهوه فال تاروت فال تاروت