هیب

لغت نامه دهخدا

هیب. ( اِ ) به لغت ژند و پاژند عاقبت کار را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ).
هیب. [ هََ ] ( ع مص ) ترسیدن کسی را. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
هیب. [ هََ ی ْ ی ِ ] ( ع ص ) ترسان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). بیمناک. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

ترسان

جمله سازی با هیب

خستی هزار دل بد و چشم و از آن هیب درگاه شهریار یگانه گرفته ای
خون در تن هر یک شد از هیب او سد جبرئیل که بود از همه در منقبتش فرد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال زندگی فال زندگی فال درخت فال درخت فال اوراکل فال اوراکل فال آرزو فال آرزو