هم زمین

لغت نامه دهخدا

هم زمین. [ هََ زَ ] ( ص مرکب ) هم وطن. دو تن که در یک زمین یا در یک سرزمین زیست کنند:
جملگی گشتند بیزار و نفور از صحبتم
همزبان و همنشین و هم زمین و هم نسب.ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی

هم وطن دو تن که در یک زمین یا در یک سرزمین زیست کنند

جمله سازی با هم زمین

از غبار خاطر و از آه دردآلود من هم زمین موجود شد هم آسمان آمد پدید
ب آب نفی زن خشت مکان را بریز از هم زمین و آسمان را
چون دو عالم سایه پرورد تواند هم زمین هم آسمان گرد تواند
ای ز تو هم آسمان و هم زمین رحمت حقّ نور ربّ العالمین
هم فلک آرد پدید و هم زمین گه بر آن حکمی کند گاهی برین
انس و جن و عقل و روح و جسم و جان هم ملایک هم زمین و آسمان
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
ابوطاهر گناوه ای
ابوطاهر گناوه ای
اعتلا
اعتلا
افلاک
افلاک
عندلیب
عندلیب