موائد

لغت نامه دهخدا

موائد. [ م َ ءِ ] ( ع اِ ) بلاها و سختیها. ( منتهی الارب ). دواهی. ( اقرب الموارد ).
موائد. [ م َ ءِ ] ( ع اِ ) ج ِ مائدة. ( ناظم الاطباء ). ج ِ مائدة که به معنی خوان پرطعام باشد. ( آنندراج ) ( غیاث ). رجوع به مائده شود: از الوان موائد مطبخ خاص به قدر کفایت. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 91 ).

فرهنگ عمید

= مائده

فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع: مایده ( مائده )

جمله سازی با موائد

نه بخوان تو موائد نه بطبع تو نوال
فطرتت را همه برحل مشاکل اصرار همتت را همه بر بذل موائد ابرام
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال عشق فال عشق فال مکعب فال مکعب فال ای چینگ فال ای چینگ