موائد. [ م َ ءِ ] ( ع اِ ) بلاها و سختیها. ( منتهی الارب ). دواهی. ( اقرب الموارد ). موائد. [ م َ ءِ ] ( ع اِ ) ج ِ مائدة. ( ناظم الاطباء ). ج ِ مائدة که به معنی خوان پرطعام باشد. ( آنندراج ) ( غیاث ). رجوع به مائده شود: از الوان موائد مطبخ خاص به قدر کفایت. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 91 ).
فرهنگ عمید
= مائده
فرهنگ فارسی
( اسم ) جمع: مایده ( مائده )
جمله سازی با موائد
نه بخوان تو موائد نه بطبع تو نوال
فطرتت را همه برحل مشاکل اصرار همتت را همه بر بذل موائد ابرام